هیاهو کردن. سخت بانگ زدن. شور و غوغا و فریاد برآوردن. هنگامه کردن. قیامت کردن. انقلاب و تهییج کردن. جلب. اجداف. (منتهی الارب) : خوارزمشاه مردی بس بخرد... است کس را زهره نباشد که پیش وی غوغا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324). ای پسر دانی که هیچ آغاز بی انجام نیست نیک بنگر گرچه نادان بر تو می غوغا کند. ناصرخسرو. به آهو میکنی غوغا که بگریز بتازی هی زنی اندر دویدن. (منسوب به ناصرخسرو). جماعتی از مفسدان و عامه که در آن غوغائی کردند مالشها یافتند. (کتاب النقض ص 487). غمزه ش ار غوغا کند ایچش مگوی کوطلسم آسمان خواهد شکست. خاقانی. غوغاکنیم یک تنه چون رستم و دریم درع فراسیاب به پیکان صبحگاه. خاقانی. چو غوغا کند بر دلم نامرادی من اندرحصار رضا میگریزم. خاقانی. عوام آمل غوغا کردند و اصحاب سلام در سلاح شده سه شبانه روز کشش بود. (تاریخ طبرستان). تا روزی عامۀ شهر غوغا کردند و بسیاری از هر دو جانب کشته آمدند. (تاریخ طبرستان). شیر گیران جمله غوغا کرده اند خویشتن در پیش این غوغا مکن. عطار. صاحبدلی به تربیتم گفت زینهار غوغا مکن که دوست ندارد نفیر تو. سعدی (صاحبیه). کوته نظری به خلوتم گفت غوغا مکن آخرت جنون نیست. سعدی (ترجیعات). صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم. حافظ
هیاهو کردن. سخت بانگ زدن. شور و غوغا و فریاد برآوردن. هنگامه کردن. قیامت کردن. انقلاب و تهییج کردن. جَلَب. اِجداف. (منتهی الارب) : خوارزمشاه مردی بس بخرد... است کس را زهره نباشد که پیش وی غوغا کند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324). ای پسر دانی که هیچ آغاز بی انجام نیست نیک بنگر گرچه نادان بر تو می غوغا کند. ناصرخسرو. به آهو میکنی غوغا که بگریز بتازی هی زنی اندر دویدن. (منسوب به ناصرخسرو). جماعتی از مفسدان و عامه که در آن غوغائی کردند مالشها یافتند. (کتاب النقض ص 487). غمزه ش ار غوغا کند ایچش مگوی کوطلسم آسمان خواهد شکست. خاقانی. غوغاکنیم یک تنه چون رستم و دریم درع فراسیاب به پیکان صبحگاه. خاقانی. چو غوغا کند بر دلم نامرادی من اندرحصار رضا میگریزم. خاقانی. عوام آمل غوغا کردند و اصحاب سلام در سلاح شده سه شبانه روز کشش بود. (تاریخ طبرستان). تا روزی عامۀ شهر غوغا کردند و بسیاری از هر دو جانب کشته آمدند. (تاریخ طبرستان). شیر گیران جمله غوغا کرده اند خویشتن در پیش این غوغا مکن. عطار. صاحبدلی به تربیتم گفت زینهار غوغا مکن که دوست ندارد نفیر تو. سعدی (صاحبیه). کوته نظری به خلوتم گفت غوغا مکن آخرت جنون نیست. سعدی (ترجیعات). صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم. حافظ
به اصطلاح شعرا مکرر بستن مضمون خود بود و اگر از غیری باشد دزدی یا ابتذال است و این از آن جهت است که گویا مهر خود می کند. (بهار عجم) (آنندراج) : هیچ فرقی در میان رخش گلگون تو نیست این همان معنی بود گویا که تمغا کرده اند. اشرف (ازبهار عجم) (آنندراج). رجوع به تمغا شود
به اصطلاح شعرا مکرر بستن مضمون خود بود و اگر از غیری باشد دزدی یا ابتذال است و این از آن جهت است که گویا مهر خود می کند. (بهار عجم) (آنندراج) : هیچ فرقی در میان رخش گلگون تو نیست این همان معنی بود گویا که تمغا کرده اند. اشرف (ازبهار عجم) (آنندراج). رجوع به تمغا شود
رسانیدن سخن و آگاه کردن کسی بطریق بدگویی و انهاء. تلقین سوء. رجوع به القاء شود: استادم ابونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدیها چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند وی همه بازنمود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 231)
رسانیدن سخن و آگاه کردن کسی بطریق بدگویی و انهاء. تلقین سوء. رجوع به القاء شود: استادم ابونصر را بخواندند تا آنچه از اریارق رفته بود از تهور و تعدیها چنانکه دشمنان القا کنند و بازنمایند وی همه بازنمود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 231)
باطل کردن. بی بهره ساختن. رجوع به الغا کردن شود، بهتان و تهمت. (ناظم الاطباء) ، رشک و حسد. (ناظم الاطباء) ، نام میوه ای است شبیه به زردالو که رنگش الوان بود و طعم آن خوش باشد و آن را گردآلو و آلوگرده بخوانند. (از فرهنگ جهانگیری). رنگ آن سبز و بنفش و زرد و قرمز، و طعم آن میخوش باشد و آن را گردآلو و آلو گرده و هلو گرده نیز نامند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 106 الف) (از فرهنگ نظام). الغنجار آلو گرده را گویند... (برهان قاطع). بزبان اهل بلخ انواع آلو همچو زردآلو و سیاه آلو و سرخ آلو. (از فرهنگ ناظم الاطباء) : از کریمی و حلیمی است که می مینوشی که بود ازپس هفتاد ترش الغنجار. انوری (از فرهنگ نظام). لفظ الغنجار در این شعر ایهام بمعنی اول هم دارد. مقصود از مصراع دوم اینست که آلو بعد از هفتادم عید نوروز ترش میشود. باید دانست که در ایران حساب رسیدن میوه ها از عید نوروز (اول حمل) گیرند مثلاً گویند فلان میوه در هفتادم ببازار می آید و فلان میوه در هشتادم. لفظ مذکور از زبان ولایتی بلخ است و در فارسی عام مقرر نیست. (از فرهنگ نظام)
باطل کردن. بی بهره ساختن. رجوع به الغا کردن شود، بهتان و تهمت. (ناظم الاطباء) ، رشک و حسد. (ناظم الاطباء) ، نام میوه ای است شبیه به زردالو که رنگش الوان بود و طعم آن خوش باشد و آن را گردآلو و آلوگرده بخوانند. (از فرهنگ جهانگیری). رنگ آن سبز و بنفش و زرد و قرمز، و طعم آن میخوش باشد و آن را گردآلو و آلو گرده و هلو گرده نیز نامند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 106 الف) (از فرهنگ نظام). الغنجار آلو گرده را گویند... (برهان قاطع). بزبان اهل بلخ انواع آلو همچو زردآلو و سیاه آلو و سرخ آلو. (از فرهنگ ناظم الاطباء) : از کریمی و حلیمی است که می مینوشی که بود ازپس هفتاد ترش الغنجار. انوری (از فرهنگ نظام). لفظ الغنجار در این شعر ایهام بمعنی اول هم دارد. مقصود از مصراع دوم اینست که آلو بعد از هفتادم عید نوروز ترش میشود. باید دانست که در ایران حساب رسیدن میوه ها از عید نوروز (اول حمل) گیرند مثلاً گویند فلان میوه در هفتادم ببازار می آید و فلان میوه در هشتادم. لفظ مذکور از زبان ولایتی بلخ است و در فارسی عام مقرر نیست. (از فرهنگ نظام)
اصغا فرمودن. استماع کردن. شنودن گفتار کسی را. گوش فراداشتن بسخن کسی. گوش دادن بسخن کسی: امیر سیف الدوله آن نصیحت مقبول داشت و بسمع رضا اصغا کرد و بدان راضی و همدستان شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 855). بر چنین صاحب چو شه اصغا کند شاه و ملکش را ابد رسوا کند. مولوی (مثنوی). انشا کندش روح و منقح کندش عقل گردون کند املا و زمانه کند اصغا. ؟ و رجوع به اصغاء شود، اصفاد کسی را، بخشیدن وی را مالی یا بنده ای. (از قطر المحیط). عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مال یا برده بخشیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
اصغا فرمودن. استماع کردن. شنودن گفتار کسی را. گوش فراداشتن بسخن کسی. گوش دادن بسخن کسی: امیر سیف الدوله آن نصیحت مقبول داشت و بسمع رضا اصغا کرد و بدان راضی و همدستان شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 855). بر چنین صاحب چو شه اصغا کند شاه و ملکش را ابد رسوا کند. مولوی (مثنوی). انشا کندش روح و منقح کندش عقل گردون کند املا و زمانه کند اصغا. ؟ و رجوع به اصغاء شود، اصفاد کسی را، بخشیدن وی را مالی یا بنده ای. (از قطر المحیط). عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مال یا برده بخشیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
تیره کردن، مکدر ساختن، ناخوش ساختن، ناپسند کردن: (... و منجم همچنان از کارهای کردنی منع کند و از مهمات باز دارد و بر ما منغص کند) (سیاست نامه. چا. اقبال 111)
تیره کردن، مکدر ساختن، ناخوش ساختن، ناپسند کردن: (... و منجم همچنان از کارهای کردنی منع کند و از مهمات باز دارد و بر ما منغص کند) (سیاست نامه. چا. اقبال 111)
تازه کردن، مصفا کردن: ابر سیاه باز مطراکند بهار هر گه که روی خویش بر اورد کند همی. (منوچهری)، احیا کردن: دبیرستان نهم (کنم) در هیکل روم کنم آیین مطران را مطرا. (خاقانی)
تازه کردن، مصفا کردن: ابر سیاه باز مطراکند بهار هر گه که روی خویش بر اورد کند همی. (منوچهری)، احیا کردن: دبیرستان نهم (کنم) در هیکل روم کنم آیین مطران را مطرا. (خاقانی)